بالاتر از تاریکی

ساخت وبلاگ
ه روز میشه که دیگه چشام باز نشه لبام به هم چسبیده باشه. زبانم تو دهانم بی حرکت بمونه تنم سرد و کرخت بشه. انگار یه کوه سنگی غول اسا رو تنم قرار داده باشن توان حرکت ندارم چند نفر کنارم جم شن ماساژ ماساژ تنفس اتروپین اپی نفرین شوت کناتروپین اپی نفرین دوباره شوت کن ماساژ ماساژ تنفس شوک شوک بورو دویست ژول. خط ساف بوق ممتد دیگه تمام. ملافه سفید چشمامو با چسب میبندن تا نکنه باز کنم تا دوباره دنیا رو ببینمدهانم رو میبندن تا نکنه حرفی که در دل دارم رو بزنم دست و پامو میبندن تا نتونم تکونی بخورمبیرون اتاق همه گریان نه برای رفتنم برای خودشانبرای زخمهایی که به من زدن برای دردهایی که در دلم کاشتن برای نامهربانی هایی که کردن منو به قبرستان میبرن غسلم میدن تا پاک. شوم بعد کفن بلند بگو لاالله الا اللهکنار قبرم برام نماز میخواننددر خاک قرارم میدن. سنگ لحد رو میزارن اخرین سنگ هم میزارنفورا خاک میریزن خاک خاک سرد حالا دیگه حال زنده بودن دارم تنهامسیاهی و تاریکی قبر سردی خاک. فقط من موندم و تنهایی و سردی و سیاهی. حال خیلی از روزهایی حال منبعد ریختن خاک بر سرم اب میریزن و همه ارامتر میشوند گویی باور میکنن که دیگر نیستمهمه به محلی برای عزا داری برای من میروند تا ظاهر کارشان حفظ شود همه تسلیت میگویند و سر سلامتی میدهند من موندم و خاک و سیاهیناگهان نور میتابد نکند نکیر و منکر رسیدن ظاهرا وقت حساب است از م بالاتر از تاریکی...
ما را در سایت بالاتر از تاریکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mcameee110a بازدید : 141 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 15:21